شبکه یک - 5 مهر 1398

"هستی"، بی‌طرف نیست(تا ابد، مجاهدین برترند)

خاطره‌گویی دفاع مقدس در جمع کاروان‌های راهیان نور مناطق جنگی ساحل اروندرود _ علقمه _ ۱۳۹۳

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سلام عرض می‌کنم خدمت برادران و خواهران عزیز و خدا را سپاسگزارم که در چنین ساعتی در محضر کسانی هستم خداوند به آن‌ها لیاقت و معرفت و توفیق داده است که خودشان را به ساحل اروند و مناطقی که حدود 30 سال از ماجراهایی که باعث شد در این‌جا دشت خون به‌پا شود، رسانده‌اند. بچه‌هایی که این‌جا می‌جنگیدند شاید هیچ‌وقت فکر نمی‌کردند که 25 یا 30 سال بعد مردم در جمعیت‌های میلیونی تعطیلات عید نوروز و ایام تعطیل خود را به این‌جا بیایند و به یاد آن‌ها و نماز شب‌هایی که کنار اروند می‌خواندند، بزرگ‌ترین ریسک‌های تاریخ را در زندگی خود به راحتی انجام می‌دادند، وقتی برسد که مردم سیل سیل به این‌جا هجوم بیاورند و بخواهند جا جای پای آن‌ها بگذارند و بخواهند خاک زیر پای آن‌ها را متبرک بدانند. دیشب من در شلمچه خدمت دوستان بودم، آن‌‌جا سیل عظیم جمعیتی بود که واقعاً باورکردنی نبود، در لحظه‌ی تحویل سال این جمعیت خودش را از اطراف و اکناف خود را به شلمچه رسانده بود، در محورهای دیگر هم همین‌گونه بوده است و در جاده‌ها هم شاهد ترافیک بوده‌ایم. این‌ها همه لطف الهی است. من دیشب هم در شلمچه عرض کردم که هیچ‌وقت فکر کرده‌اید چرا آن طرف جبهه این خبرها نیست؟ این طرف مرز بعد از 25، 30 سال مردم به این‌جا می‌آیند، مخصوصاً جوانانی که در زمان آن عملیات‌ها اصلاً در دنیا نبودند یا بعضی کودکان خردسالی بوده‌اند. چه چیزی شما را به این‌جا کشانده است؟ آن طرف اروند چرا حتی یک زائر هم ندارد؟ یک نفر هم به زیارت نمی‌آید. این فرق نبرد حق و باطل است، نبرد برای خدا و دنیا، نبرد برای قدرت و ثروت و ریاست و شهرت -  نبرد طاغوتی و نبرد برای حق، برای خدا. خداوند می‌فرماید آن‌هایی که در راه باطل مبارزه می‌کنند، «اولیاءُ همُ الطاغوت»، طاغوت ولی آن‌ها است، طواغیت و شیاطین، آن‌ها بد ولی‌ای هستند، بعث الولی، بعثَ المولی، آن‌ها را رها می‌کنند، از آن‌ها استفاده می‌کنند و بعد هم آن‌ها را رها می‌کنند والّا آن طرف جبهه هم کمتر از ما که کشته نداده است، بیشتر هم کشته داده‌اند، مفقودهای آن‌ها هم بیشتر از ماست. ما 10، 12 هزار مفقود داشته‌ایم که هنوز هم نیمی از آ‌ن‌ها پیدا نشده‌اند، آن‌ها حدود 60، 70 هزار مفقود داشتند، چون مدام بچه‌های ما جلو می‌رفتند ولی هیچ‌کس از آن‌ها صحبت نمی‌کنند، چون‌ آن‌ها قربانی هستند، غالب آن‌ها قربانی هستند. حتی دوستان می‌گفتند بعضی از پدر و مادرهای سربازان عراقی که در جنگ کشته شده‌اند می‌آیند در این طرف در کاروان راهیان نور برای زیارت. یکی از دوستان می‌گفت مادر یکی از این‌ها آمد و گفت من شرمنده‌ام. معذرت‌خواهی می‌کرد از این‌که بچه‌های ما آمد و با شما جنگید. این حق و باطل است. این همه جنگ در دنیا می‌شود، در شرق و غرب عالم، در کدام‌یک از این جبهه‌ها مردم این‌طور می‌آیند؟ وقتی در کنار اروند راه می‌رفتم دیدم دخترها و پسرها، جوان و نوجوان، در گوشه‌ای نشسته‌اند و مشغول گریه و ذکر و فکر و دعا هستند. منشاء این‌ها آن روحانیت و نورانیتی بود که آن بچه‌ها در این‌جا داشتند، آن‌ها برای خدا عمل کردند، خداوند هم نمی‌گذارد کار خدایی کهنه شود. هر چه خدایی است، کهنه‌نشدنی است، جاودانه است. اسم حسین (ع) تا ابد هست ولی یزید یک شیعه هم ندارد، اصلاً قبر یزید معلوم نیست کدام گوری است ولی قبر امام حسین (ع) را صد بار خراب کردند و آب بستند ولی نمی‌توانند آن را محو کنند. این فرق حق و باطل است. و خیلی از کسانی نیامده‌اند و ندیده‌اند، موافقت نکرده‌اند و گاهی حتی ممکن است به‌عنوان مخالف شناخته شده باشند، من به شما بگویم مشکل بسیاری از این‌ها، ندانستن است، آدم‌های خوبی هستند، اطلاع ندارند. همه‌ی مسائل با مسائل مادی و مالی حل نمی‌شود، این‌ها لازم است که کمک فکری و روحی شوند. باید بفهمیم به چه کسی چه کمکی باید کرد. گفته‌اند سر جلسه امتحان، برگه‌ی امتحان را جلوی کسی گذاشتند، او دید سئوالات خیلی سخت است، همین‌طور که معلم از مقابلش رد می‌شد گفت آقا! شما را به خدا یک کمکی بکنید، معلم از جیب خود یک 500 تومانی درآورد و روی میز گذاشت. شاگرد آن‌جا داشت گدایی آگاهی می‌کرد نه گدایی پول. بعضی‌ها هستند که مشکل آن‌ها مشکل آگاهی از مسائل است، این‌ها را باید آگاه کرد. خیلی از کسانی که در جبهه‌ی امام و انقلاب نبودند و نیستند و در جبهه‌های دیگری هستند، اگر آگاه شوند، این‌طرفی هستند نه آن‌طرفی. کنار همین آب به چندتا از بچه‌ها خاطراتی از والفجر 8 و از کربلای 4 گفتم، این‌جا می‌خواهم یکی دو نکته‌ی دیگر عرض کنم، از یادداشت‌های یکی از شهدا شروع می‌کنیم که یکی از فرمانده‌های ما بود. عملیات بدر بود. عملیات بدر هم منطقه‌ای نیزاری داشت. من در بدر و در والفجر 8، غواص بودم، در اطلاعات عملیات لشکر نصر، در کربلای 4 هم کنار بچه‌ها بودیم، اخوی خودم غواص بود که شهید و مفقود شد، در همین منطقه‌ای که شما هستید، چند کلیومتری بالاتر که جزیره‌ی بوارین است. یکی از دوستان از این بچه‌هایی که کسانی آن‌ها را نمی‌شناسد و ما از این رفقا زیاد داشتیم، حکمای الهی بودند، علم آن‌ها با نمره و محفوظات و مدرک نبود، علم الهی معبودی بود، علمی که منشاء آن تقوی و جهاد است، منشاء آن عمل صالح است، نه از این علم‌هایی که می‌آید و می‌رود، مثل آن‌که کسی گفت تا من ریش‌های پروفسوری خودم را نزده‌ام هر سئوالی دارید بپرسید، این‌ علم‌ها می‌آید و می‌رود ولی علم‌هایی که امثال شهید حاج محمد طاهری داشتند، این علم نرفتنی بود، این علم با خود آن‌ها از این عالم می‌رود و آن‌ها را بالا می‌برد. من چندتا از یادداشت‌های ایشان را عرض می‌کنم  بعد یک نتیجه‌ای می‌گیرم. مدرک تحصیلی ایشان ششم ابتدایی بود، می‌گوید وقتی می‌خواستم برای مبارزه با ضد انقلاب در غرب و جبهه‌ی کردستان وارد سپاه شوم، گفتند چون مدرک تحصیلی شما ششم ابتدایی است من را قبول نکردند در سپاه اول، تا بعداً تحقیقاتی کردند و کسی آمد و خلاصه گفتند حالا در مورد شما مدرک تحصیلی اشکالی ندارد، شما بیایید ببینیم چه می‌شود. من گفتم من می‌خواهم شهید شوم، شما مدرک تحصیلی از من می‌خواهید؟ حال حکمت این آدم را ببینید چه‌قدر است. می‌گوید ما وقتی با بچه‌ها به عملیات‌ها می‌رفتیم، در عملیات بدر در چهارراه خندق شهید شد، مسئول ما بود، به بچه‌ها گفت ما داریم وارد خاک عراق می‌شویم و به روستاها و شهرهای عراقی می‌رویم، اگر از گرسنگی روی پای خود هم اگر نمی‌توانستید بایستید، از خانه‌های مردم عراق حق ندارید غذا بردارید، حق ندارید وارد خانه‌های آن‌ها شوید، فقط کسی که به طرف ما تیراندازی  می‌کند، به طرف او تیراندازی می‌کنیم. به وسایل شخصی مردم در روستاهای عراق حق نداریم دست بزنیم. اگر خسته هستید، موتور یا قایقی از این‌ها دیدید حق ندارید بردارید. اگر گرسنه هستید، بدون اجازه وارد هیچ خانه‌ای نباید بشوید. این‌ها حرف‌هایی بود که حاجی طاهری می‌زد و خودش نیز به آن‌ عمل کرد. ایشان گفت فقط از خواربار و وسائل پاسگاه عراق و امکانات نظامی آن می‌توانید استفاده کنید، آن‌ها غنیمت است، ما به هیچ‌چیز در این دنیا، چشم‌داشتی نداریم. و خودش همین‌گونه بود. به بچه‌ها می‌گفت محاسبات مادی انجام می‌دهید ولی اگر دل خود را به این محاسبات مادی و نظامی ظاهری خوش کنید، مانند عراقی‌ها می‌شوید، مانند آن طرف جبهه می‌شوید، فرق ما با آن‌ها در این است که هر دو محاسبات نظامی و ملاحظات مادی را می‌کنیم که این شباهت ماست، فرق ما این است که ما روی یک عنصر دیگر هم حساب می‌کنیم که آن‌ها آن را ندارند و  آن ایمان به غیب است، ما برای خدا مبارزه می‌کنیم آن‌ها برای خدا مبارزه نمی‌کنند. فرق ما با آن‌ها در این است. اگر این نباشد، ما با آن‌ها دیگر فرقی نداریم، دو باطل دارند با هم می‌جنگند. حکمتی که عرض می‌کنم، یعنی این. می‌گفت ما فقط متکی به خداوند تبارک و تعالی بودیم تا امروز و تا آخر خواهیم بود و اگر این مسیر را عوض کنیم شکست ما عوض می‌شود و حتی اگر پیروز باشیم، شکست خورده‌ایم. این درس‌هایی بود که امام می‌داد و این بچه‌ها عمل می‌کردند، فقط نمی‌گفتند. می‌گفت اگر در این عملیات شکست خوردید بدانید که این شکست برای رشد ماست. برای ما پیروزی و شکست مساوی است اگر که این‌ها ما را رشد دهد، در این صورت هر دو پیروزی است حتی اگر شکست خورده باشیم. اگر ما را به لحاظ روحی از خدا دور کند، پیروزی آن‌ هم شکست است. ملاک ما پیروزی و شکست نظامی نیست، البته که ما برای پیروزی می‌جنگیم ولی هدف نهایی ما پیروز شدن بر دیگران نیست. و باید توجه داشته باشیم که ما آمده‌ایم فدای اسلام شویم، نمی‌توانیم خلاف اسلام عمل کنیم و بگوییم آمده‌ایم فدای اسلام شویم. این‌ها جملات آدمی است که ششم ابتدایی بوده و می‌خواستند او را به سپاه راه ندهند اول. می‌گفت ما کربلا را با ذلت نمی‌خواهیم. آخر بعد از چند عملیات صدام اعلام کرد که مدام می‌گویید: «کربلا! کربلا! ما داریم می‌آییم» خب بیایید کربلا، ما که کاری نداریم، بیایید کربلا و زیارت کنید. ایشان در آن عملیات گفت که ما کربلای بدون صدام را می‌خواهیم، ما زیارت ذلیلانه‌ی کربلا را که نمی‌خواهیم. زیارت امام حسین (ع) که با ذلت نمی‌شود، زیر سایه‌ی صدام که نمی‌شود. ما کربلا را کربلای آزاد می‌خواهیم نه کربلای با خواری و ذلت. ما نسل آزادیم، می‌جنگیم، رژیم را سرنگون می‌کنیم و می‌رویم کربلای بدون این رژیم را زیارت می‌کنیم، آن وقت آن کربلا صفا دارد چون پیام کربلا، عزت است نه ذلت. کسانی که می‌گویند دین از سیاست جداست، مهم نیست مکه یا مدینه دست چه کسی هست، ایران شاه باشد یا نباشد ما که زیارت خود را می‌رویم، ایشان می‌گفت اگر فقط هدف زیارت بود، مستقل از ارزش‌های اسلامی، که اصلاً علیه شاه هم نباید انقلاب می‌کردیم، شاه هم با زیارت مشکلی ندارد، می‌گوید حکومت دست ما و آمریکا و اسرائیل، شما بیایید حتی بیت‌المقدس را هم زیارت کنید، مکه را هم زیارت کن، مشهد امام رضا (ع) را هم زیارت کن، خود شاه اصلاً یک بار خودش به حرم امام رضا (ع) آمد، مکه هم رفت. این‌طور زیارت که با عدالت و توحید سازگار نیست، فایده‌ای ندارد. در همان عملیات ایشان در صحبت‌های خود گفتند که برادران! مقلب القلوب واقعی خداست. شما می‌دانید گاهی ما قبل از عملیات وقتی روی نقشه‌ها و کالک‌ها نگاه می‌کنیم می‌بینیم عملیات نمی‌شود، معلوم نیست عملیات به نتیجه برسد ولی وقتی توجه‌ها به‌طور محض متوجه به خداوند می‌شود، همه دیده‌اید که چه‌قدر قلب‌ها آرام می‌گیرد، نزدیک عملیات که می‌شود، مقلب القلوب، قلب‌های ما را زیر و رو می‌کند. و من می‌بینم در بچه‌ها چه تحولی ایجاد می‌شود و عشق‌شان گاهی سر به جنون می‌زند و غوغا می‌کنند و همان بچه‌هایی که گاهی پشت جبهه آدم‌های ترسو و معمولی‌ای هستند، آن‌جا شجاعت چنددرجه‌ای دارند و می‌خواهند جلوتر از بقیه بروند. نکته‌ی بعدی که از ایشان نقل می‌کنند که در یادداشت‌های ایشان آمده است‌ این است که ایشان می‌گفتند فتح الفتوح واقعی فتح در قلب است، پیروزی بر نفس است، معجزه‌ی حقیقی، اوست، فتح الفتوح ما، فتوحات نظامی نیست، فتح نفسانی و درونی است که بتوانیم بر نفس خود غلبه کنیم. عین عبارات و یادداشت‌های ایشان را می‌خوانم، این‌ها یادداشت‌های شب عملیات ایشان است: «ما جنگجوی خشک نیستیم که تنها بجنگیم». خیلی‌ها جنگیدند، طلحه و زبیر جنگیدند، سعد بن ابی وغاث‌ها جنگیدند، خوب هم جنگیدند، ولی آخر چه شد؟ خیلی‌ها در انقلاب بودند، زندان رفتند، مبارز بودند، در نظام بودند، مسئولیت داشتند و دارند، آخر چه می‌شود؟ طاهری می‌گفت: ببینید این‌ها آخر کجا رفتند، شکست خوردند، چون مشکل، فتوحات معنوی بود، ما می‌ترسیم از نظر نظامی بر عراق پیروز شویم ولی از نظر معنوی عقب‌نشینی کنیم. می‌گوید من از این می‌ترسم. می‌گوید بعضی‌ می‌گویند که این جنگ به‌لحاظ مادی چه می‌شود؟ این شهید می‌گوید: «من از نظر نظامی مطمئن هستم که ما پیروز می‌شویم ولی نگران پس از پیروزی هستم، همه از شکست می‌ترسند من از پیروزی می‌ترسم. من ترس آن دارم که از نظر نظامی بر عراق پیروز شویم، بر اسرائیل هم پیروز خواهیم شد و من مطمئنم روزی سربازان آمریکایی را شکست خواهیم داد اما مسئله‌ی اصلی ما این است که از نظر معنوی عقب‌نشینی نکنیم». این‌که امام می‌گفت و می‌گوید این جنگ یک برکت است، برای این‌که اگر این جنگ نبود، این آگاهی نبود، این خلوص نبود. اگر این جنگ نبود ما این همه بچه‌های اولیاءالله را کشف نمی‌کردیم. ما باور نمی‌کردیم امروز هم اولیاءالله هستند، این جنگ نشان داد که بچه‌ها این‌جور رشد می‌کنند و به مقامات بالای معنوی می‌ رسند. این تحول بزرگ است که معجزه است، فتح الفتوح واقعی این است. در جای دیگر می‌گوید: «ما خرمشهر را آزاد کردیم، زمانی که در عملیات خرمشهر بودیم، ولیکن مسئله‌ی ما خرمشهر نبود، ما خیلی جنگیدیم، حتی خرمشهر را که فتح کردیم، الان خرمشهر یک خرابه است، این زیاد مهم نبود، ما برای یک خرابه نجنگیدیم، ما برای خرمشهر نجنگیدیم، ما همان کسانی بودیم که زمان شاه از سربازی فرار می‌کردیم، من همان کسی هستم که با زور پول می‌خواستم از سربازی معاف شوم، ولی حال ببینید که کسی نمی‌تواند ما را از خط بیرون ببرد.» ایشان می‌گفت بچه‌ی من به‌دنیا آمد، چند سال گذشت تا راه افتاد، من این بچه را درست ندیدم، فقط هر 6 ماه یک بار می‌رفتم مرخصی می‌دیدم این بچه بزرگ‌تر شد و تمام زحمت او هم با مادرش بود، تا یک روز رفتم دیدم بچه‌ای آمد در راه باز کرد، من تا 9 ماه قبل او را ندیده بودم، منطقه بودم، بچه‌ی من در را باز کردم، وقتی آمدم او را بغل کنم دیدم من را نشناخت، به‌جای این‌که بگوید بابا و خود را در بغل من بیندازد، من را نشناخت و فقط ایستاد و من را نگاه کرد. به او گفتم برو به مادرت بگو حاجی طاهری آمده است. این بچه هم رفت این را به مادرش گفت، نگفت بابا.  این شهید گفت خیلی بغض کردم که بچه‌ی من بزرگ شده، راه افتاد و من نبودم. خودش نقل می‌کردم می‌گفت وقتی بچه‌ی من 9ماهه بود، عملیات نزدیک بود، رفقا گفتند عملیات نزدیک است، یک لحظه دیدم ممکن است پایم سست شده باشد، گفتم نمی‌توانم روز بیایم با خانم و فرزندم خداحافظی کنم، می‌ترسم قلبم بلرزد و تردید کنم، بدون این‌که بگویم صبح زود بلند شدم و رفتم و به این بچه‌ی 9ماهه نگاهی کردم و همان‌طوری که خواب بود او را بوسیدم و رفتم. باز دیدم دم در باز دوست دارم برگردم و به آن‌ها نگاه کنم، به همسر و فرزندانم نگاه کنم، با خود گفتم همین‌جا بایست‌ که دیگر نباید برگردی. خیلی مبارزه کردم با خودم که دیگر از دم در برنگردم که یک بار دیگه این بچه را نگاه کنم، فقط سرم را بالا گرفتم و گفتم آمدم، می‌توانستم نیایم مثل خیلی از کسان دیگر که نمی‌آیند ولی می‌آیم. و آمد. چندصدهزار خانواده‌ی شریف جنگیدند، بقیه نگاه کردند، بعد که پیروزی شد همه بودند. لحظات خطر هیچ‌وقت همه نمی‌آیند، یک عده‌ای می‌آیند، بعد که پیروزی می‌شود همه می‌آیند و تبریک می‌گویند. در جنگ و انقلاب همه به این اندازه خدمت نکردند، خیلی‌ها هیچ فداکاری‌ای نکردند، مسخره می‌کردند، برای بچه‌های‌شان پول می‌دادند که سربازی نروند و آن‌ها را به خارج می‌فرستادند. بخشی از ملت همان موقع جنگ دزدی می‌کردند، گران‌فروشی می‌کردند، کلاهبرداری می‌کردند، یک بخشی فداکاری کردند. حالا اشکالی ندارد به اسم همه‌ی ملت تمام می‌شود، تاریخ به همین صورت بوده است، زمان انبیا هم نبودند، زمان آخرالزمان هم همه نخواهند بود، یک عده مومن و فداکار هستند و می‌آیند، یک عده نمی‌آیند. یک خانواده 4 فرزند شهید دارد و بچه‌های یک خانواده یک بار هم به جنگ نرفتند، مگر در فامیل شما همه مثل هم بودند؟ شما در فامیل خود نگاه کنید چند خانواده مدام جبهه بودند و بقیه نگاه می‌کردند. حالا این حرف‌ها را که بزنید ممکن است عده‌ای ناراحت بشوند، خب بشوند، برای اصلاح ما این حرف‌ها لازم است. کسی داشت پیش دکتر شکسته‌بند می‌رفت، دوستش به او گفت دکتر رفتی به دکتر نگو کجایت درد می‌گیرد، چون درست همان‌جا را فشار می‌دهد. خب او باید همان‌جا را فشار دهد تا به تو بگوید کجای تو اشکال دارد و به تو بگوید. این درد لازم است. گاهی باید این مسائل را گفت. الان هم اگر مشکلی پیش بیاید یا درگیری پیش بیاید که باید هزینه‌ای بدهیم، شما ببین چه‌قدر آدم‌ها با هم متفاوت می‌شوند. همه‌ی ما هم که این‌جا نشسته‌ایم دقیقاً مانند هم نیستیم، لحظه‌ی خطر که پیش بیاید، ما هم دو گروه می‌شویم. این‌ها را می‌گویم که شما بدانید بچه‌هایی که این‌جا فداکاری کردند، چه‌قدر هزینه دادند. وقتی می‌گوید تمام آرزویم این بود که برگردم و دوباره فرزندم را ببوسم ولی دیدم این بوس دوم دیگر وابستگی است، دیگر باید بکَنم، اگر الان کندم دیگر کنده‌ام اگر نه، ممکن است شب عملیات به یاد بچه‌ و همسرم بیفتم. خب عده‌ای هم از زن و بچه‌های‌شان جدا نشدند. مگر خانم آن جانبازی که 20 سال است شوهرش روی تخت خوابیده با زن‌های دیگر مساوی است؟ مگر آن‌ها پیش خدا مساوی هستند؟ خدا می‌فرماید: «فَضَّل الله مجاهدینَ و القائدین اجراً عظیما»، خدا می‌فرماید مجاهدین و قائدین، آن‌ها که انقلابی و مجاهد و مبارز هستند و فداکاری می‌کنند، شهید می‌دهند، جانباز هستند، اسیر می‌دهند، مشکلات دارند، آن زن و مادری که 3، 4تا از فرزندان خود را فرستاده، آن زنی که شوهرش جانباز است، آن زنی که شوهرش مفقود بود و با 4، 5 بچه سر می‌کرد، مگر این‌ها با بقیه زن‌ها مساوی هستند؟ مگر آن‌ مردها با بقیه‌ی مردها مساوی هستند؟ مگر آن بچه‌ها با بقیه مساوی هستند؟ پیش خدا این‌ها با هم مساوی نیستند. در یادداشت‌های خود می‌گوید: «در خط مقدم درگیری بود، سلاحِ ما هیچ. یک گلوله‌ی تفنگ در کلاش می‌گذاشتیم از آن طرف دو گلوله‌ی تانک می‌آمد، ما یک نارنجک پرت می‌کردیم از آن طرف 6تا توپ‌خانه شلیک می‌کرد. در این شرایط دیدم در عملیات یک بچه‌ی بسیجی خیلی تشنه است، آب به او دادم، به بچه‌ها آب می‌دادم به ایشان هم آب دادم، ایشان آب را نگرفت، گفتم چرا آب را نمی‌گیری؟ گفت من روزه هستم. گفتم در عملیات مگر کسی روزه می‌گیرد؟ گفت اصلاً من نذر کرده‌ام که اگر خدا به من توفیق دهد که به عملیات بیایم، من در عملیات با زبان روزه شهید شوم، و وقتی می‌آمدم مادرم به من گفت که یادت باشد که روز عملیات باید روزه باشی.» این‌ها شوخی نیست. شنیدن این‌ها آسان است. این‌ها برای وقت‌گذرانی ما نیست. راجع به تحریم‌ها شنیده‌اید که می‌گویند تحریم‌ها اثر کرده؟ نمی‌دانم می‌گویند تانک تحریم، ارابه‌ی تحریم، توپ‌خانه‌ی تحریم آمد و به این ملت اثر کرد! فکر می‌کنند این مردم کسانی هستند که با این چیزها از ایدئولوژی و مکتب خود دست بر می‌دارد. در یادداشت‌های شب عملیات خود می‌گوید: «در شب عاشورای حسینی از طرف لشکر عمر سعد باز کسانی به امام حسین (ع) ملحق شدند ولی از طرف اردوی امام حسین (ع) ن آیند کسی به آن‌ها ملحق نشد.» می‌دانید که در شب و صبح عاشورا حداقل 30 یا 40 نفر از نیروهای لشکر دشمن به امام حسین (ع) ملحق شدند و شهید شدند ولی از این طرف کسی نبود. «این‌که می‌گویند امام حسین (ع) به لشکر دشمن گفته است که تو را به خدا به من آب بدهید، این دروغ است. کودکی که شیعه‌ی حسین است، یک نوجوان شیعه‌ی حسین، در جنگ می‌بینیم که در برابر دشمن چگونه ایستاده است، من به او می‌گویم بیا آب بخور می‌گوید من می‌خواهم با دهان روزه شهید شوم، محال است امام حسین (ع) به لشکر یزید گفته باشد تو را خدا به من آب بدهید.» وقتی یک نوجوان شیعه بعد از هزار سال به عشق او این‌گونه ایستاده است، چطور می‌شود که این‌گونه باشد. بعد می‌گوید: «آمریکا ما را تحریم اقتصادی کرده است (بعضی فکر می‌کنند این تحریم‌ها برای الان است، این یادداشت برای شب عملیات محمد طاهری است که در سال 62 بعد از عملیات خیبر نوشته است) در شب عاشورا امام حسین (ع) تشنه بود، این‌که می‌گویند امام حسین (ع) به دشمن گفت تو را به خدا به من آب بدهید، این دورغ محض است، شما ببینید آمریکا ما را تحریم اقتصادی کرده است، به ما برنج نمی‌دهد، یک مشت ضعیف النفس ممکن است بگویند که بیایید التماس کنیم که ای آمریکا! به ما ماشین و برنج بده. برنج بدهد که چه بشود؟ ما ماه رمضان داریم.» ما یک ماه با اراده‌ی خود روزه می‌گیریم، ما چطور برای شکم خود حاضر می‌شویم شرف خود را زیر پا بگذاریم؟ ملتی که ماه رمضان دارد، روزه می‌گیرد، چنین ملتی برای شکم خود تسلیم می‌شود؟ «ما را از سلاح‌های جدید می‌ترسانند.» ما حسین داریم، بچه‌ی 6ماهه‌ی او به میدان می‌آید، ما را از سلاح جدید و از تحریم تسلیحاتی می‌ترسانید؟! «ما آن ملتی نیستیم که التماس کنیم به آمریکا، ما آن ملتی نیستیم که زیر سایه‌ی صدام برویم و کربلا را زیارت کنیم. هر کس خود را مدیر و خدمتگزار خدا، خادم خلق برای خدا بداند و از خدمت و فداکاری و جهاد و شهادت کناره‌گیری کند، به خدا و خلق خدا پشت کرده است.» می‌گوید: «من از روزی که وارد جنگ شدم تصمیم گرفتم از روزی که جنگ هست، دیگر به خانه برنخواهم گشت، با برادرانم همه با هم پیمان بسته‌ایم که تا صدام هست، ما سر زندگی‌های خود نخواهیم رفت، دیگر خانه‌ی ما این‌جاست.»

من نتیجه‌گیری کنم. در مبارزات انقلاب، در تحریم، در جنگ، در مسائل اقتصادی، علمی، سیاسی تا مسائل خانوادگی این اصول قرآنی همه‌جا حاکم است، ما این‌ها را می‌گوییم و می‌شنویم ولی به آن‌ها توجه نداریم، بعضی مانند این شهدا این‌ها را از امام آموختند و آن را مبنای زندگی خود قرار دادند، براساس آن برای مرگ و زندگی خود تصمیم گرفتند، اگر پشت انقلابی‌گری، توحید نباشد، توکل نباشد، آرامش نیست، و خیلی از انقلابیون یا رزمندگان را شما می‌بینید که از صدر اسلام بوده‌اند و تا الان هم هستند که فداکاری هم می‌کنند ولی بعد دچار ترس می‌شوند، دچار یأس می‌شوند و وا می‌دهند. علت آن است که این‌ها در صحنه هستند، به‌لحاظ فیزیکی بوده‌اند ولی به‌لحاظ متافیزیک نبوده‌اند یا اگر نبوده‌اند، کم‌کم بیرون رفته‌اند. کم نیستند آدم‌هایی که تغییر می‌کنند. اگر کسی مثل این بچه‌ها به آیات قرآن ایمان داشته باشد می‌فهمد که اصلاً این عالم بی‌طرف نیست، همین رود اروند و این جولان‌ها و این باد و خاک و این‌ها بی‌طرف نیست. خداوند در قرآن چندین بار می‌فرماید اگر شما نیایید، فکر نکنید خداوند دین خود را بدون مدافع می‌گذارد، «یَستَقدِم قوماً غیرَکُم»، کسان دیگری به‌جای شما می‌آیند. شما منت نگذارید که در راه خدا کارهایی کرده‌اید، زمان شاه مبارزه کرده‌اید، انقلاب کرده‌اید، جبهه رفته‌اید، «بَل لله یَمُنُّ علیکُم»، خدا بر تو منت گذاشت که به تو توفیق داد جزو مجاهدین باشی و بعضی جزو کسانی باشند که نگاه می‌کنند. راجع به مومنین در سوره آل عمران می‌فرماید: «ن الذینَ قال لهُمُ الناس إنَّ الناس قد جمعوا لکُم» کسانی هستند که بقیه‌ی مردم مدام به آن‌ها می‌گویند ان الناس قد جمعوا لکم، (رسانه‌ها و جنگ نرم همین‌ها هستند دیگر) آقا! ببین دشمن چقدر زیاد و قوی است، همه هجوم آورده‌اند و صف‌بندی کرده‌اند، شما هستید و این‌ همه دشمن. «فَخشوا هُم» از این‌ها بترسید، سلاحش رو ببینید، تحریمش را ببینید، از آن‌ها بترسید، اگر عاقل باشید می‌ترسید. خداوند می‌فرماید فرق این‌ها با آن‌ها در این است، «فَزادَهُم ایمانَهُم»، هرچه یال و کوپال دشمن بیشتر باشد، این‌ها به جای این‌که متزلزل شوند، ایمان‌شان بیشتر می‌شود، این‌ها محکم‌تر می‌شوند، هرچه سیاهی‌لشکر دشمن بیشتر می‌شود این‌ها به‌جای این‌که بیشتر بترسند، قوی‌تر می‌شوند چون روح‌شان از درون قوی‌تر است. «و قالوا حَسبُنا الله»، می‌گویند خدا کافی است، ما با خدا هستیم و خدا کافی است. «و نِعمَ الوَکیل»، ما همه چیز را به خدا واگذار کردیم و خدا وکیل ماست، هرچه او اراده کند، همان است. بهترین وکیل، خداست.

ما وقتی می‌خواستیم از اروند عبور کنیم، دوتا از رفقای ما که هر دو شهید شدند، یکی به آن یکی گفت: امشب چه می‌شود؟ ما نمی‌توانیم از اروند رد شویم، آب 100 کیلومتر سرعت دارد. دیگری گفت: آن‌چه وظیفه‌ی ماست این است که وارد آب شویم، این‌که از این آب خارج شویم یا خیر، نه وظیفه‌ی ماست نه به‌عهده‌ی ماست و نه در اختیار ماست، آن دیگر با خداست. گفت من امشب وارد آب می‌شوم برای این‌که در جماران به امام بگویم ما وارد آب شدیم و به خط زدیم، دیگر این‌که چه می‌شود، برایم مهم نیست، من نه مسئولیتی دارم نه اختیاری. بعد گفت چطور این‌ طرف اروند آرامی و آن طرف اروند، می‌ترسی؟ خدای این طرف اروند خدای آن طرف اروند است، ما برای خدا می‌رویم، به اروند چکار داریم؟ و گفت آن خدایی که موسی را از نیل عبور داد، امشب ما را از اروند رد خواهد کرد. و همین‌طور شد. ما وقتی وارد آب شدیم فقط با 1 شهید خط اروند را شکستیم. ستون ما البته. و رفتیم آن طرف. این همین آیه قرآن است که هرچه به آن‌ها می‌گویند که دشمن زیاد است، این همه خطر، این همه مشکل، بترسید، تحریم، تهدید، ترور، «فَخشوا هُم»، آن‌ها نمی‌هراسند، «فَزادهُم ایمانهُم»، ایمان‌شان بیشتر می‌شود، «و قالوا حسبُنا الله» و خدا کافی است، «و نِعمَ الوکیل» بهترین وکیل، خداست، ما به او واگذار کرده‌ایم، هرکاری می‌خواهد بکند. می‌خواهد ما شکست بخوریم، بخوریم؛ می‌خواهد پیروز شویم، بشویم. امام به این بچه‌ها یاد داد شکست را هم پیروزی حساب کنند. با این منطق، انقلاب شد. با این منطق، جنگ ادامه پیدا کرد. با این منطق، شما می‌توانید فلسطین را آزاد کنید. با این منطق می‌شود بینی آمریکا را به خاک مالید. عده‌ای متأسفانه در انقلاب بودند و هستند ولی منطق توحیدی ندارند، اگر هم قبل داشتند الان دیگر ندارند، بعضی‌ هم از قبل نداشتند. «فَالغلبوا بِنعمُت الله و فَضلٍ لم یَمسَسکُم سوء»، گفتند حمایت خدا کافی است، پس با نعمت و تفضل خداوند برگشتند، هیچ بدی هم به آن‌ها نرسید. همه‌ی آن‌ها که گفتند شما شکست خواهید خورد، ذلیل خواهید شد، همین‌ها عزیزترین آدم‌ها شدند، همین‌ها به عزت رسیدند. دیدید صدام را چگونه به دار کشیدند؟ تشییع جنازه‌ی امام (ره) را دیدید که در تاریخ نظیر نداشت؟ چه کسی الان بر عراق، سوریه، غزه، لبنان و فلسطین مسلط است؟ دشمن مسلط است؟ آمریکا مسلط است؟ همه‌جا الان همین بچه‌ها مسلط شده‌اند. این‌ها وعده‌های الهی است که به آن‌ها عمل شد، چون آن‌ها فقط دنبال رضای خدا بودند. «و اللهُ ذوالفضلٍ عظیم»، خداوند صاحب فضل بزرگ است، اگر به او اعتماد کنید، جبران خواهد کرد، هم در دنیا هم در آخرت. معنای این منطق این است که این جهان طبیعی هم بی‌طرف نیست. قرآن می‌فرماید اگر شما سستی و تردید کنید و بترسید، کسان دیگری به‌جای شما خواهند آمد، آن‌ها هم نباشند جندالله همه‌جا هست، یک‌دفعه شن‌های بیابان طبس کار صد لشکر را انجام می‌دهد. آن‌جا که ما کسی را نداشتیم، خود آمریکایی‌ها آمدند، همدیگر را لت و پار کردند و بعد در رفتند و بعد خودشان گفتند که ما آمدیم و رفتیم، ما که اصلاً نفهمیده بودیم، کسی نفهمید که. خودشان آمدند ترتیب همدیگر را دادند و رفتند، خبرش به ما رسید. چه کسی آن‌ها را به زمین زد؟ امام (ره) گفت که شن‌های طبس مأمور خدا بودند. بخشی از کودتای نوژه چگونه لو رفت؟ خبر رسیده بود که جایی فساد است، به هوای مورد منکراتی رفته بودند، بعد دیده بودند چیزی نیست، خواستند بیرون بروند، یک‌مرتبه سگ آن‌ خانه، به این‌ها حمله کرده بود و دری باز شد و دیدند یک زیرزمین است، رفتند دیدند مقدار زیادی اسلحه آن‌جاست. امام (ره) در سخنرانی خود گفت شما فکر نمی‌کنید که آن سگ، مأمور خدا بود؟ این نگاهِ توحیدی است. خدا می‌فرماید من کار خودم را می‌کنم شما اگر توفیق داشته باشی می‌آیی، اگر نداری کس دیگری خواهد آمد، اگر هیچ‌کدام از شما هم نباشید، آن سگ و آن شن و آن در و دیوار و آن طوفان هست. شب عملیات فاو ما وقتی وارد آب اروند شدیم مدام نگران این بودیم که هوا صاف است، دشمن ما را می‌بیند، ماه در آسمان بود، کاملاً هوا صاف بود، یک‌مرتبه ابر آمد و یک‌مرتبه باران آمد و نگهبانان عراقی به سنگرهای خود رفتند. اگر مادی باشی می‌گویی این‌ها همه اتفاقی است، و اگر الهی باشی می‌گویی هیچ‌چیز در این عالم اتفاقی نیست، جهان بی‌طرف نیست، همه‌ی جهان جندالله است. این درسی است که قرآن داده و امام (ره) آن را به این بچه‌ها آموخت و این‌ها به او ایمان آوردند و به آن عمل کردند. مادیون عالم، آن‌هایی که نگاه سکولار به طبیعت، جهان و انسان دارند می‌گویند حق و باطل در عالم اعتباری است، واقعی نیست؛ درست و نادرست، عدالت و ظلم، این‌ها همه یک حساب دارند، جهان هم بی‌طرف است، کوه و بیابان و اروند نسبت به همه بی‌طرف هستند، برای آن‌ها فرقی نمی‌کند که صدام باشد یا امام. اما وقتی از نظر الهی و قرآنی نگاه می‌کنی می‌بینی جهان نسبت به هیچ‌چیز بی‌طرف نیست. همین رودخانه‌ی اروند بی‌طرف نیست. این‌ها شعور دارند، این‌ها به امر خدا عمل می‌کنند. اگر هم جایی شکست می‌خوری، به تعبیر این شهید، آن شکست هم برای رشد توست، برای این‌که اصالت را به پیروزی دنیا ندهی، هدفت خدا باشد. قرآن می‌فرماید، جهان جندالله است، جهان نسبت به این امور بی‌طرف نیست. جهان، هستی و این عالم طرفدار اهل حق هستند، طرفدار درستی و عدالت است. تقدیر الهی یعنی در این عالم حکمت و رحمت و عدالت الهی حاکم است و اگر کسی برای خدا عمل کند و در راه رضای خدا جهاد کند، وارد جنگ و انقلاب و مبارزه شود، یا وارد کاسبی شود، در بازار و اقتصاد، یا با معیار الهی تشکیل خانواده دهد، خدا این‌ها را رها نخواهد کرد. وقتی ما خدا را رها می‌کنیم، خدا ما را رها می‌کند. اگر خدا را رها نکنی، خدا تو را رها نخواهد کرد. این‌ها حرف‌های قرآن است. «إن تَنصُر اللهَ یَنصُرکُم». این حرف‌ها را ما از همین بچه‌های به ظاهر بی‌سواد در همین مناطق شنیده‌ام، منتها بنده وقتی می‌شنیدم از یک گوش وارد و از گوش دیگرم خارج می‌شد ولی آن‌ها به آن‌ عقیده داشتند و به آن عمل می‌کردند. منطق این بچه‌ها این بود که اگر کسی برای رضای خدا عمل کند و تابع سنت و شریعت الهی باشد، در کنف حمایت الهی در این عالم محفوظ خواهد بود حتی اگر کشته شود پیروز خواهد بود. این نوع تقدیرگرایی، تقدیرگرایی صحیح است. یک تقدیرگرایی غلط هم داریم که از آن نفی مسئولیت بیرون می‌آید. می‌گویند حالا این طور شده، حتماً تقدیر الهی بوده است. تقدیر الهی بود که آمریکا بیاید و این‌جا را بگیرد، تقدیر الهی بود که شاه بیاید. این تقدیر غلط است. تقدیر درست الهی این است که جزئی از همین تقدیر الهی، مسئولیت و وظیفه‌ی من و شماست که این هم جزو تقدیر الهی است اراده و انتخاب ما. یک وقتی هست می‌گوییم تقدیر الهی و از آن توکل و مبارزه و آرامش و اقتدار بیرون می‌آید و یک وقتی به غلط می‌گوییم تقدیر الهی و از آن ذلت، تسلیم، بی‌صبری، شکست خوردن و وادادگی بیرون می‌آید. این‌ها دو نوع نگاه به تقدیرگرایی است. نتیجه‌ی تقدیرگرایی قرآنی توکل، اعتماد به خداست و دیگر ترس از مرگ و شکست و نابودی، ترس از فقر و بی‌چیزی نیست، از هیچ‌چیز نمی‌ترسیم. بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف ما ترس است، ترس از نیستی، از فقر، از بیماری، از مرگ، یا زندگی بد و هستی شقاوت‌آلود. وقتی ایمان به حق آمد، این ترس می‌رود و لذا ما بچه‌ی 16ساله داشتیم که در شرق دجله 40 کیلومتر در عمق خاک عراق در منطقه‌ای که 72 ساعت بمباران شیمیایی شده است، از 3 طرف آتش می‌ریزد، پشت سر 40 کیلومتر باتلاق است، من بچه‌ی 16ساله‌ای را دیدم که به‌جای این‌که بترسد و بلرزد، ما زخمی بودیم و افتاده بودیم ایشان آمده بود بالای سر ما و زخمی‌های دیگر می‌گفت آرام باشید، صلوات بفرستید، ذکر بگویید، ما پیروز می‌شویم. طوری حرف می‌زد که انگار یک استاد اخلاق الهی که 80 سال مشغول ریاضت و چله‌نشینی بوده، حرف می‌زند، این‌قدر این فرد آرامش داشت. این برای مبارز اسلامی یک امتیاز بود و اگر این امتیاز را کسانی از دست بدهند مخصوصاً مسئولین اگر این منطق را کنار گذاشتند، بدانند که پیروزی آن‌ها هم شکست است. عملیات کربلای 4 که در همین‌جایی که شما هستید، انجام شد، از لحاظ مادی ظاهراً شکست خورد، ولی هیچ‌کس احساس شکست حقیقی نکرده است، اگر این‌جا شکست بود چرا شما بعد از 27 سال آمده‌اید این‌جا و با افتخار این‌جا راه می‌روید؟ اگر شکست بود چطور هزار هزار جمعیت به این‌جا و به کنار اروند می‌آیند و می‌روند؟ پس معلوم است که پیروزی بوده، نه شکست. اگر این منطق نباشد، دنیا را هم بگیری، شکست‌خورده هستی. بنابراین دو نوع نگاه به قضا و قدر داریم. قضا و قدر مادی می‌گوید همه‌چیز جبری است ولی جبر ماده، فقط قوانین طبیعت را می‌بیند. همه قضا و قدری هستند منتها این‌ها قضا و قدر مادی هستند. یک عده هم قضا و قدر معنوی ولی با تفسیر غلط هستند که از آن جبرگرایی و بی‌مسئولیتی بیرون می‌آورند. قضا و قدر سوم، تفسیر قرآنی، توحیدی و اهل بیتی است و آن این است که خداوند بر این دنیا مسلط است. شیطان هم از طرف خداوند مأذون است، شیطان رقیب خدا نیست، شیطان هم مأموریتی در این عالم دارد، اگر شیطان نبود، وسوسه نبود، دیگر انتخاب بین حق و باطل معنا و مفهومی نداشت، دیگر دوراهی نبود، اگر انتخاب بین حق و باطل امکان و معنا نداشت، تکامل اختیاری هم معنا نداشت. اگر تکامل اختیاری نباشد، انسان به بهشت هم نمی‌رود. پس ما بهشت خود را نیز مدیون شیطان هستیم. شیطان هم در تفکر اسلامی از طرف خدا مأذون است، به اون اجازه داده شده. شیطان اسلام و قرآن بر هیچ‌کس مسلط نیست، فقط وسوسه می‌کند. اما تفکر ایران قبل از اسلام چیز دیگری بود. ایران قبل از اسلام معتقد بود نیروهای شر و خیر هستند این درست است اما فکر می‌کرد این‌ها در عرض هم هستند، ثنوی، دوگانه‌پرستی بود، مثل مسیحی‌ها که سه‌گانه‌پرستی و تثلیث دارند، ایران قبل از اسلام ثنوی و دوگانه‌پرستی بود. می‌گفت نیروهای شر و نیروهای خیر، جهان بین این دوست، جهان بین اهورا و اهورا مزدا تقسیم شده است. در تفکر اسلامی، جهان تقسیم نشده است، کل جهان یکپارچه در اختیارِ مطلقِ خداوند است. مشکلاتی هم که پیش می‌آید، همه برای رشد و امتحان است. مادیون می‌گویند قضا و قدر، مادی است یعنی فقط علل فیزیکی، چیز دیگری وجود ندارد و آن هم جبر ماده است. کمونیست می‌گوید جبر اقتصاد. فرویدیست‌ها می‌گویند جبر جنسیت. لیبرالیست‌ها می‌گویند جبر غریزه. یکی می‌گوید جبر قدرت، یکی می‌گوید جبر زمان، یکی می‌گوید جبر ژنتیک و ارث، یکی می‌گوید جبر طبیعت. این قضا و قدر مادی است. معنویت‌های انحرافی و مشرکانه قضا و قدر را طوری معنا می‌کنند که خدا در آن مسلط کامل نیست یا انسان مسئول نیست. قضا و قدر اسلامی و قرآنی این است که از درون آن توکل بیرون می‌آید، اعتقاد به سرنوشت و قضا و قدر نه از نوع ماتریالیستی که فقط علت و معلول مادی را می‌بیند، آن سیاسیونی که فقط و علت و معلول‌های مادی را می‌بینند و روی این آیات قرآن حساب باز نمی‌کنند، این‌ها ولو مذهبی باشند، این‌ها ماتریالیست هستند. شخصی مسلمان است ولی به لحاظ فکری ماتریالیست هستند چون فقط دارند قضا و قدر مادی و علت و معلول‌های مادی را می‌بینند، خدا را نمی‌بینند. یک مادی هرچه به روش خودش ایمان بیشتری داشته باشد معنایش این است که ایمانش به انسان و مسئولیت انسان و قدرت انسان کمتر است، ایمانش به اختیار و آزادی انسان کمتر است، اتفاقاً مادیون نمی‌توانند انسان را آزاد بدانند، انسان را اسیر ماده می‌دانند، الهی می‌تواند انسان را یک موجود آزادِ مختارِ مسئول بداند. یک مسلمان معتقد به قضا و قدر الهی معتقد است که جهان طوری ساخته شده است که اگر شما در راه خدا فداکاری و تلاش کنی، این عالم که شامل دنیا و آخرت هر دو با هم است و نه فقط دنیا این عالم با توست و از تو حمایت می‌کند، این جهان بی‌طرف نیست و از تو پشتیبانی می‌شود و هزاران هزار برابر نیروی عادی که شما داری، نیروهای دیگری هستند که در راه هدف شما هستند و شما با آن‌ها هم‌هدف شده‌اید، هدف تکوینی شما یکی شد و این‌ها نیروهای ذخیره‌ای در جهان هستند که با نگاه مادی دیده نمی‌شوند و تا به آن ایمان نیاوری آن نیرو وارد عمل نمی‌شود. یک نیروی ذخیره در عالم هست که در یک شرایط خاص به‌کار می‌افتد، اگر از طرف ما ایمان و عمل صالح  و فداکاری دید مثل امثال این شهیدی که عباراتی از ایشان را خواندم یک‌مرتبه آن نیرو فعال می‌شود، یک‌مرتبه می‌بینی باد و طوفان و شن و سگ و رودخانه و ابر و همه به کمک تو می‌آیند، چنانچه که در جنگ بدر 313 نفر بودند که با دست خالی با چندهزار آن طرف مبارزه کردند، این‌ها چطور پیروز شدند؟ قرآن می‌فرماید که فرشتگان الهی را به کمک شما فرستادیم، شما آن‌ها را نمی‌دیدید، قوای این عالم به نفع شما به‌کار افتاد، این یک نیروی ذخیره در جهان است. این‌ها که مدام محاسبه می‌کنند که دشمن امکانات دارد، پول، سلاح دارد، فقط مسائل مادی را می‌بینند، این قضا و قدر مادی است و مربوط به ماتریالیست‌هاست. از نظر مادیون کسی که طرفدار حقیقت و عدالت و توحید است، همان‌قدر به عمل مادی خود وابسته است که آن کسی که طرفدار ظلم و باطل است، این‌ها مساوی می‌شوند، آثارشان مانند هم است، چون آن‌ها معتقدند از نظر جریان حاکم بر هستی فرقی بین جبهه حق و باطل نیست ولی از نظر مکتب الهی و توحیدی، تفاوتی بین این دو هست، این تازه مسئله‌ی دنیای آن است، اصل مسئله می‌ماند برای بعد که اصلاً فرق مومن و کافر در این است که مومن می‌گوید ما داریم از این عالم عبور می‌کنیم، کافر می‌گوید این‌جا ته قضیه است. این یک‌طور حساب می‌کند و او طور دیگر. این از یک چیزهایی می‌ترسد و او از چیزهای دیگری می‌ترسد. این است که باعث شد بچه‌های ما نه‌فقط از طرف دشمن بلکه متأسفانه حتی از طرف برخی از دوستان هم درک نشدند.

امیدوارم موفق باشید و امسال برای همه شما مبارک باشد. امیدواریم امسال با همین مدیریت جهادی هم در اقتصاد هم در فرهنگ، هم فعال باشیم هم دائم از مسئولین طلب کنیم که مدیریت را باید جهادی کنید. مدیریت جهادی یعنی مدیریت علمی، عقلانی، منظم اما به‌علاوه‌ی این آیات، به‌علاوه‌ی این ایمان، نه منهای این ایمان.

والسلام علیکم و رحمت الله.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha